عيد است و پيش از صبح‌دم مژده به خمار آمده

شاعر : خاقاني

بر چرخ دوش از جام جم يک نيمه ديدار آمدهعيد است و پيش از صبح‌دم مژده به خمار آمده
هان ماه نو طغراش بين امروز در کار آمدهعيد آمد از خلد برين، شد شحنه‌ي روي زمين
شاخ گوزن اندر هوا اينک نگون‌سار آمدهکرده در آن خرم فضا صيد گوزنان چند جا
بيرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمدهپرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته
هان عين عيد اينک ببين بر چرخ دوار آمدهبر چرخ بگشاده کمين، داغش نهاده بر سرين
ابروي زال زر نگر، بر فرق کهسار آمدهعيد همايون فر نگر، سيمرغ زرين پر نگر
کز عطسه‌ي مغزش جهان پر مشک تاتار آمدهاز گرد راهش آسمان، ترمغز گشته آن‌چنان
در شرق رنگين شهپرش، در غرب منقار آمدهگيتي ز گرد لشکرش طاوس بسته زيورش
دزديده در کوي مغان نزديک خمار آمدهپي گم کنان سي شب دوان، از چشم قرايان نهان
قنديل ازو ساغر شده، تسبيح زنار آمدهساقي صنم پيکر شده، باده صليب آور شده
هر خو ز رويش عبهري بر برگ گلنار آمدههر ني ز کويش شکري، هر مي ز جويش کوثري
بزم صبوح از جوي مي، فردوس کردار آمدهريحان روح از بوي وي، جان را فتوح از روي وي
درد صفا پرورد به تلخ شکربار آمدهمي عاشق‌آسا زرد به، هم‌رنگ اهل درد به
جوجو همه جان است مي فعلش به خروار آمدهخورشيد رخشان است مي، زان زرد و لرزان است مي
آن عيسي هر درد کو ترياق بيمار آمدهآن خام خم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟
مشرق کف ساقيش دان مغرب لب يار آمدهمي آفتاب زرفشان، جان بلورش آسمان
بر خشک‌تر صحرا نگر کشتي به رفتار آمدهدر ساغر صهبا نگر، در کشتي آن دريا نگر
از سينه‌ي بربط نفس، در حلق مزمار آمدهمطرب چو طوطي بوالهوس انگشت و لب در کارو بس
افسونگر گستاخ بين لب بر لب مار آمدهآن آبنوسين شاخ بين، مار شکم سوراخ بين
وز درد زادن هر دمي در ناله‌ي زار آمدهبربط چو عذرا مريمي کابستني دارد همي
بر ساعدش چون خشک ني رگ‌هاي بسيار آمدهنالان رباب از عشق مي، دستينه بسته دست وي
در قيد گيسووار بين پايش گرفتار آمدهآن چنگ ازرق سار بين، زر رشته در منقار بين
وان چند صف حيوان نگر باهم به پيکار آمدهآن لعب دف گردان نگر، بر دف شکارستان نگر
تا حلق نازکشان ز دم تا سينه افگار آمدهکبکان به بانگ زير و بم چندان سماع آورده هم
اشعار خاقاني شنو چون در شهوار آمدهراز سليماني شنو زان مرغ روحاني شنو
چون عندليبان صبحگه فصال گلزار آمدهصف‌هاي مرغان کن نگه، در صفه‌هاي بزم شه
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمدهو آن کوس عيدي بين نوان، بر درگه شاه جهان
تخت و جلال الدين بهم کيخسرو آثار آمدهجام و مي رنگين بهم، صبح وشفق را بين بهم
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمدهشروان شه سلطان نشان، افسرده‌ي گردن کشان